رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

ماما.....ماما

موش موشی ما بالاخره گفت ماما 25 دی مصادف با تولد 18 ماهگی بود که اولین بار گفت البته اگه بهش بگی بگو نمی گه ولی دیشب با خودش  صد بار بابا ماما گفت وقتی هم بهش میگه جانم با سوز بیشتر و محکمتر میگه اخ که دلم غش میکنه دیشب بابایی می گفت اگه می دونستم بچه انقدر شیرینه زودتر یک نی نی می خریدیم  ولی خوب می دونی که نی نی گرونه ما هم پول نداشیم خوب خلاصه دیگه موقعش شده که بهش بگیم رونیا سرم رفت ...
26 دی 1392

دخترک 18 ماهه من

امروز ٢٥ دی ماه ٩٢ دخترک ناز و دوست داشتنی من ١٨ ماهش شد یعنی ١٨ ماه گذشت ١٨ ماهه که من مامان شدم یعنی ١٨ ماهه که خانواده ٢ نفره ما ٣ تفره شده ١٨ ماه خدایا با همه سختی ها ولی زود گذشت خیلی زود به اندازه چشم بر هم زدنی..... رونیای من کلی شیرین شده کلی خراب کاری میکنی که دو نمونه اش رو فقط دیروز انجام داده یکی عکس شناشنامه مامان بیچاره رو پاره کرده دومی هم سی دی رو به زور تو سی دی رام گذاشته که نه در میاد نه میره تو اما حرف زدنش کلمات بابا اب و به به و ا پر (الله اکبر)رو میگه و تا کسی ازش می پرسه کی زنگ زد میگه بابا یکی دو روزه یکی دو باری ماما گفت اما دیگه تکرار نکرد شده اون قصه ایی که عموش تعریف کرد: بابای به بچش میگه بگو بابا...
24 دی 1392

مسافرت زمستانه

مامانی گفتم برات که بابایی و مامانی از شاهرود اومدن دقیقا همون روز بود که اولین بار گفتی بابا البته ب ب میگفتی فرداش جمعه ٤ تایی بدون بابایی راهی شاهرود شدیم  حدود ٩ - ١٠ صبح راه افتادیم حدودا ٨- ٩ شب رسیدیم خدا رو شکر هوا خیلی خوب بود دخترم هم اذیت نکرد و راحت رسیدیم خاله منتظرت بودن بعد از سه ماه میدیدنت کارای جدید یاد گرفته بودی مهم ترینش راه رفتن بود که خاله ها ندیده بودن البته تقریبا هر روز چت می کنیم ولی خوب از نزدیک ندیده بودن کلی دلبری کردی مادربزرگ من هم اونجا بود برای دیدن تو اومده بود شب یلدا هم اونجا بودیم خونه مادربزرگ دعوت بودیم همه اونجا بودن شما هم نقل مجلس بودی بهت هر کاری میگفتن انجام می دادی و کلی همه رو می خندونی د...
22 دی 1392

اولین برف زمستونی

خدایا کرمان و این همه برف چنین برفی اخرین بار ١٧ دی ٥١ اومده بود و حالا پس از ٤١ سال دقیقا همون روز همون قدر زیاد دخترمون رو بردیم برف بازی تو کوچه نمیدونی چه خبر بوذ ادارات و مدارس هم تعطیل معرکه بود. توی تراس هم ادم برفی درست کردیم. ولی از شما چه پنهون بعد از اومدن تو خونه دوباره ابریزش دختری شروع شد اینم عکسای زیبای یک روز برفی دخترم چون دستکش نداشت مجبور شدیم دستکشای نوزادیش رو بپوشه هه هههههههههه اینم رونیا و ادم برفی پشت ویترینش اینجا هم رفتیم رو پشت بوم و کلی کیف کردیم  دختر من فقط راه رفتن تو برفا رو دوست داشت واصلا به برفا دست نمیزد این عکس هم از پنجره خونه گرفتیم چقدر زیباست خدایا شکر...
21 دی 1392
1